سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادگاران فاطمه
لینک های مفید
حمایت میکنیم

چشمان مان در انتظاری سرخ مانده ست
برگرد تا ما را قراری سرخ مانده ست
ای رفته با موج کبوترهای عاشق
از رد پروازت غباری سرخ مانده ست

بیزارم از این لحظه ها، با باوری سبز
دل در عذاب روزگاری سرخ مانده ست
پاییز کوچت قصد غارت داشت اما
بر شاخه ها، برگ بهاری سرخ مانده ست
گفتی تمام هستی ات ارزانی عشق
ارزانی ما کوله باری سرخ مانده ست
تعبیر خواب هر شبم برگشتنت بود
برگشتی و ما را مزاری سرخ مانده ست

چقدر عشق شکوفا شده در باورتان
و غزل می چکد از حاشیه دفترتان
چه پراکنده شده عطر نجیبانهعشق
یاس را می شکفد دور و بر سنگرتان
سرو آیینه گویای بلندای شماست
چه صبورانه تراشیده شده پیکرتان
عشق وقتی به تماشای شما می آمد
ماند حسرت به دل از دیدن بال و پرتان
آسمان با همه وسعت خود پیدا نیست
بس که ققنوس پرید از دل خاکسترتان
نه! زمین جای شما نیست ولی بی تردید
آسمان وسعت خوبی ست که شد معبرتان
می روید ای دلتان سبزتر از هر چه بهار
سایه لطف خدا کم نشود از سرتان
می روید از پی تان سخن غزلخوان شده است:
ـ چه غریبانه پریدید، خدا یاورتان!

چقدر عشق شکوفا شده در باورتان
و غزل می چکد از حاشیه دفترتان
چه پراکنده شده عطر نجیبانهعشق
یاس را می شکفد دور و بر سنگرتان
سرو آیینه گویای بلندای شماست
چه صبورانه تراشیده شده پیکرتان
عشق وقتی به تماشای شما می آمد
ماند حسرت به دل از دیدن بال و پرتان
آسمان با همه وسعت خود پیدا نیست
بس که ققنوس پرید از دل خاکسترتان
نه! زمین جای شما نیست ولی بی تردید
آسمان وسعت خوبی ست که شد معبرتان
می روید ای دلتان سبزتر از هر چه بهار
سایه لطف خدا کم نشود از سرتان
می روید از پی تان سخن غزلخوان شده است:
ـ چه غریبانه پریدید، خدا یاورتان!

 

رفت و اندیشه ای از روز خطر هیچ نداشت
جز دل سوخته هنگام سفر هیچ نداشت
بال در بال فراوان کبوترها، رفت
مرغ من سوخته باز آمد و پر هیچ نداشت
جز دل و دیده و دستی که ندیدیم کجاست
تا کند نذر ابوالفضل، دگر هیچ نداشت

ناگهان از سفر نور تو را آوردند
مادر آه از جگر آورد و پدر هیچ نداشت
بارها گونه ی پرپر شدنت را دیدیم
بر دل سنگی ما، باز اثر هیچ نداشت
می توانست هوادار کبوتر، باشد
دل ما جرأت پرواز اگر هیچ نداشت

اگر چه نباید تو را گریه کرد
دل من تو را بی صدا گریه کرد

دل مادر از داغت آزرده شد
و خواهر تو را بارها گریه کرد

پدر مثل یعقوب، هفتاد نیل
چو رفتی به مصر بلا گریه کرد

نه پیراهن خونی ات آمده ست
که آخر بدانم چرا گریه کرد،

ضریحی نداری که برگرد آن
توان با صدای رسا گریه کرد

چه شبها که در خلوت ماه و نخل
دلم در قنوت و دعا گریه کرد

نمی دانم آن یار تسبیح و اشک
شب آخرش را کجا گریه کرد

 


[ پنج شنبه 92/1/1 ] [ 3:36 عصر ] [ حمیدزاده و فیروزی ] [ نظرات () ]

Weblog Theme By :: Nima Eskandari :: Www.javanskin.ir :: Khamenei.ir

درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک های مفیـــد
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 10
کل بازدیدها: 8248