یادگاران فاطمه | ||
سفیهی طلا رابا مس عوض کرد. دلیلش را پرسیدند ، در جواب پاسخ داد : چون رنگش سرختر بود!
[ خدا کمکمان کن رنگ و لعابهای دنیا فریبمان ندهد ؛ که مبادا طلای عقبی را به مس دنیا بفروشیم ]
نویسنده :؟؟ منبع : با اندکی تغییر وبلاگ بی نهایت اس ام اس به نام مدرسه به کــــــــــــــــام ... ساعت هفت و نیم صبح بود.مادر از آقای راننده خواهش کرد دخترش را جلوی مدرسه مشکاة پیاده کند.تاکسی حرکت کرد و وقتی دختر مطمئن شد از تیررس نگاه مادر دور شده، اولین کاری که کرد این بود که چادر را از سرش برداشت،به زحمت تا کرد و توی کیفش گذاشت.نیم نگاهی به آینه و نیم نگاهی به خانمی که کنارش نشسته بود انداخت و بعد آینه کوچکی از کیف مدرسه اش بیرون آورد؛ مقنعه اش را کمی عقب زد و تکه ای از موهایش را توی صورتش ریخت...رژ لب را که بیرون می آورد، با نگاه معنی دار خانم مسافر روبرو شد؛ از همانجا توی کیف مقداری از اونو روی نوک انگشتش مالید و بعد به آرامی...! از جلوی مدرسه رد شدند.راننده گفت:«دخترم مدرسه.» اما دخترک با خونسردی گفت:«یه چهارراه بالاتر پیاده میشم»! خانم مسافر با تأسف تلفن همراهش را برداشت و به شوهرش زنگ زد:«علی جان، میشه خواهش کنم خودت مریم رو تا مدرسه برسونی!؟» ????!!!!!!!؟؟؟؟
[ پنج شنبه 92/1/1 ] [ 4:6 عصر ] [ حمیدزاده و فیروزی ]
[ نظرات () ]
Weblog Theme By :: Nima Eskandari :: Www.javanskin.ir :: Khamenei.ir |
||
صفحه اصلی ا تماس با ما ا ایمیل به ما ا آرشیو مطالب ا پروفایل مدیر وب ا خوراک آر اس اس وبلاگ ا طراح قالب ا جوان اسکین «پشتیبان وبلاگ» ا پشتیبان سایبری ما ا بالای صفحه کلیه حقوق برای مدیر محفوظ است |